شتيراني مگس
مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي ميراند و ميگفت: من علم دريانوردي و كشتيراني خواندهام. در اين كار بسيار تفكر كردهام. ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتي ميرانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتي ميراند آن ادرار، درياي بيساحل به نظرش ميآمد و آن برگ كاه كشتي بزرگ, زيرا آگاهي و بينش او اندك بود. جهان هر كس به اندازة ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.
***
6. خرس و اژدها
اژدهايي خرسي را به چنگ آورده بود و ميخواست او را بكشد و بخورد. خرس فرياد ميكرد و كمك ميخواست, پهلواني رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد. خرس وقتي مهرباني آن پهلوان را ديد به پاي پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو ميشوم و هر جا بروي با تو ميآيم. آن دو با هم رفتند تا اينكه به جايي رسيدند, پهلوان خسته بود و ميخواست بخوابد. خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردي از آنجا ميگذشت و از پهلوان پرسيد اين خرس با تو چه ميكند؟
پهلوان گفت: من او را نجات دادم و او دوست من شد.
مرد گفت: به دوستي خرس دل مده, كه از هزار دشمن بدتر است.
پهلوان گفت: اين مرد حسود است. خرس دوست من است من به او كمك كردم او به من خيانت نميكند.
مرد گفت: دوستي و محبت ابلهان, آدم را ميفريبد. او را رها كن زيرا خطرناك است.
پهلوان گفت: اي مرد, مرا رها كن تو حسود هستي.
مرد گفت: دل من ميگويد كه اين خرس به تو زيان بزرگي ميزند.
پهلوان مرد را دور كرد و سخن او را گوش نكرد و مرد رفت. پهلوان خوابيد مگسي بر صورت او مينشست و خرس مگس را ميزد. باز مگس مينشست چند بار خرس مگس را زد اما مگس نميرفت. خرس خشمناك شد و سنگ بزرگي از كوه برداشت و همينكه مگس روي صورت پهلوان نشست, خرس آن سنگ بزرگ را بر صورتِ پهلوان زد و سر مرد را خشخاش كرد. مهر آدم نادان مانند دوستي خرس است دشمني و دوستي او يكي است.
دشمن دانا بلندت ميكند بر زمينت ميزند نادانِ دوست
***
7. كَر و عيادت مريض
مرد كري بود كه ميخواست به عيادت همساية مريضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بيمار را بشنوم و با او سخن بگويم؟ او مريض است و صدايش ضعيف هم هست. وقتي ببينم لبهايش تكان ميخورد. ميفهمم كه مثل خود من احوالپرسي ميكند. كر در ذهن خود, يك گفتگو آماده كرد. اينگونه:
من ميگويم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شكر خدا بهترم.
من ميگويم: خدا را شكر چه خوردهاي؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, يا سوپ يا دارو.
من ميگويم: نوش جان باشد. پزشك تو كيست؟ او خواهد گفت: فلان حكيم.
من ميگويم: قدم او مبارك است. همة بيماران را درمان ميكند. ما او را ميشناسيم. طبيب توانايي است. كر پس از اينكه اين پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده كرد. به عيادت همسايه رفت. و كنار بستر مريض نشست. پرسيد: حالت چطور است؟ بيمار گفت: از درد ميميرم. كر گفت: خدا را شكر. مريض بسيار بدحال شد. گفت اين مرد دشمن من است. كر گفت: چه ميخوري؟ بيمار گفت: زهر كشنده, كر گفت: نوش جان باد. بيمار عصباني شد. كر پرسيد پزشكت كيست. بيمار گفت: عزراييل(1). كر گفت: قدم او مبارك است. حال بيمار خراب شد, كر از خانه همسايه بيرون آمد و خوشحال بود كه عيادت خوبي از مريض به عمل آورده است. بيمار ناله ميكرد كه اين همسايه دشمن جان من است و دوستي آنها پايان يافت.
از قيـاسي(2) كه بـكرد آن كـر گـزين صحبت ده ساله باطل شد بدين
اول آنـكس كـاين قيـاسكـها نـمود پـيش انـوار خـدا ابـليس بـود
گفت نار از خاك بي شك بهتر است من زنـار(3) و او خاك اكـدًر(4) است
بسياري از مردم ميپندارند خدا را ستايش ميكنند, اما در واقع گناه ميكنند. گمان ميكنند راه درست ميروند. اما مثل اين كر راه خلاف ميروند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1) قياس: مقايسه
2)عزراييل: فرشتة مرگ
3) نار: آتش
4) اَكدر: تيره, كِدر
***
8. روميان و چينيان (نقاشي و آينه)
نقاشان چيني با نقاشان رومي در حضور پادشاهي, از هنر و مهارت خود سخن ميگفتند و هر گروه ادعا داشتند كه در هنر نقاشي بر ديگري برتري دارند. شاه گفت: ما شما را امتحان ميكنيم تا ببينيم كدامشان, برتر و هنرمندتر هستيد.
چينيان گفتند: ما يك ديوار اين خانه را پرده كشيدند و دو گروه نقاش , كار خود را آغاز كردند. چينيها صد نوع رنگ از پادشاه خواستند و هر روز مواد و مصالح و رنگِ زيادي براي نقاشي به كار ميبردند.
بعد از چند روز صداي ساز و دُهُل و شادي چينيها بلند شد, آنها نقاشي خود را تمام كردند اما روميان هنوز از شاه رنگ و مصالح نگرفته بودند و از روز اول فقط ديوار را صيقل ميزدنند.
چينيها شاه را براي تماشاي نقاشي خود دعوت كردند. شاه نقاشي چينيها را ديد و در شگفت شد. نقشها از بس زيبا بود عقل را ميربود. آنگاه روميان شاه را به تماشاي كار خود دعوت كردند. ديوار روميان مثلِ آينه صاف بود. ناگهان روميها پرده را كنار زدند عكس نقاشي چينيها در آينة روميها افتاد و زيبايي آن چند برابر بود و چشم را خيره ميكرد شاه درمانده بود كه كدام نقاشي اصل است و كدام آينه است؟
صوفيان مانند روميان هستند. درس و مشق و كتاب و تكرار درس ندارند, اما دل خود را از بدي و كينه و حسادت پاك كرده اند. سينة آنها مانند آينه است. همه نقشها را قبول ميكند و براي همه چيز جا دارد. دل آنها مثل آينه عميق و صاف است. هر چه تصوير و عكس در آن بريزد پُر نميشود. آينه تا اَبد هر نقشي را نشان ميدهد. خوب و بد, زشت و زيبا را نشان ميدهد و اهلِ آينه از رنگ و بو و اندازه و حجم رهايي يافته اند. آنان صورت و پوستة علم و هنر را كنار گذاشتهاند و به مغز و حقيقت جهان و اشياء دست يافتهاند.
همة رنگها در نهايت به بيرنگي ميرسد. رنگها مانند ابر است و بيرنگي مانند نور مهتاب. رنگ و شكلي كه در ابر ميبيني, نور آفتاب و مهتاب است. نور بيرنگ است.
***
نظرات شما عزیزان:
ولى دل به پاییز نسپرده ایم
چوگلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ایم
دلى سربلند و سرى سربه زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
سلام وبلاگ زیبا و فوق العاده ی دارین ممنون
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید